ســکّــــو

ســکّــــو

من عاشق آغاز ها هستم
ســکّــــو

ســکّــــو

من عاشق آغاز ها هستم



برگشتم به بلاگفا

بلاگ اسکای رو دوست داشتم و ماچم  بهش که نگذاشت خفه شوم.



ســکّـــو

متاسفم و تا حدودی پشیمان. بابت؟ بابت تست صدا از پشت میکروفن تو بلاگفا! اوهوم وقتی با انگشت تپ تپ رو میکروفن زدمو سه دو یک کردم مطالب قدیم فدای این تست صدا شد و پررررید.

اینه که حالا متاسفم و پشیمون که کاش صبوری بیشتری به خرج میدادم هرچند طبق معمول شیرازی و گروهش در این باره هم هشداری نداده بودن:| 

حالا مطالب وبلاگم در زمان سفر کردن و برگشتن به گذشته.حالا مثل عروسکی هستم که عروسک گردان بی اونکه من بخوام من رو برده سر قبری نشونده که قبلا برای حوادث اون زمان شوک شدم،خندون شدم، اشکام رو ریختم،براشون سوگواری کردم،مدتها شاید سیاه پوشیدم و برای شادی هاش ساعت ها رقصیدم. برای تک تکشون در گذشته زمان گذاشتم و من رو بی رحمانه دوباره پای این قبر نشونده و بی رحمانه تر نبش قبرشون کرده. فرقی نداره شادی بیشتره یا غم تو گذشته مهم اینه خاطره داره و بوی خاطره هست و اونچه بدم میاد همینه. آرشیو نباید جلوی چشم باشه باید تو زمان خودش باشه تا ما صداش کنیم وقتی اختلالی پیش بیاد که ریش و قیچی از دست ما خارج شده و خودش باشه اوستا اینجاست که توان تحمل کردنش برام سخت میشه طوری که تابع ش میل بکنه به ناممکن!

+شاید به بلاگفا برنگشتم،نمیدونم فعلا که دلم نمیخواد حتی به قبری که با تمام دوست داشتم دوس ندارم بی اراده ی خودم باید نگاش کنم،نگاش کنم!!(عجب جمله ای شدهاا )

خواسته های من و بچه های بالا

حس میکنم درسته که ماه رمضان ماه زیاد خواستن و خسته نشدن از خواستنه اما اینکه من اینجا تو این بعد تو این فضا نشستم و هی به خواسته هام فکر میکنم ،اوضاع تو بعد دیگه اون بالا بالاها طور دیگه ایه. یعنی اینطور بگم که انگار اولین خواسته وقتی میرسه به دستشون میان دو دوتا چهارتاش میکنن راههای رسیدن بهش رو چک میکنن یه نگاهی به من میکنن ببینن میتونم،نمیتونم چند مرده حلاجم و این حرفا. خلاصه خواسته ی من با عقل و منطق زمینی میره که با قوانین جامع و کامل و عقل کل اون بالا هم چک شه و تو پوشه و کاربرگ و دفترخونه ای قرار بگیره که مسیر رسیدن بهش باشه. وسطای همین از این اتاق به اون اتاق رفتنا هست(اونجا هم گویا این بحث از این اتاق به اون اتاق و کاغذ بازی هنوز حل نشده!) که خواسته ی بعدی من بهشون میرسه. دومین خواسته ی من زمانی بهشون رسیده که احتمالا به وقت این پایین من روی دهمین خواسته یا حتی بیشتر هستم و تند تند دارم دارم دعا میکنم و میخوام از خدا!! دومی که میرسه میان دوباره چک میکنن،صلاحم رو آینده م رو،خلوص ِ دعام رو،نیازم رو،منطقی که شاید من ازش سر در نیارم رو! خلاصه فرشته ها دست به دست دارن این خواسته ی شماره ی دو رو میچرخونن و مهرها پای برگه هاش یا خورده میشه یا نه که یهو نور قرمز چشمک زن فضای اتاق رو ترسناک میکنه. چی شده چی نشده؟! آقا این خواسته با یک از مسیرهایی که برای خواسته ی اول داشته تداخل داره. چی؟ چطور ممکنه؟ مثلا خواسته ی اول اینه بره سرکار. خواسته ی دوم اینه بره مقطع ارشد زمان هم مشخص کرده همین مهر. خب؟ خب؟ خب همین دیگه. ببین خواسته ی اول اینقدر طول میکشه و درست فلان زمان وقتی دلش شکست کار مناسبش رو پیدا میکنه اما با دانشگاهی که قراره بره و استادی که داره(اینا گویا تو مراحل قبلی و اتاقهای قبلی مشخص شدن) اگه بفهمه سر کار میره پشت سر هم اذیتش میکنه. تو نمیشناسی این بنده رو؟! بعد دوباره نامه میزنه به ما اونم با دو فوریت(!) که آخه خدایا این شد زندگی.تازه مهر پای نامه ش هم اشک هست که اگه خدا ببینه دلش ریش میشه...


و این روال پشت هم خواستن و دعا اینکه چطور ممکنه همشون باهم به سر انجام برسن موضوعیه که شاید نه فقط ذهن من رو مشغول کرده بلکه ذهن اون بالایی ها رو هم مشغول کرده. اینکه خدا میتونه فقط با یه گوشه ی نگاه این تناقض ها رو حل کنه یا میذاره عقل و منطقی که دست و پا گیره گاهی و گاهی کلید برای درهای بسته کارشون رو بکنه چیزیه که گویا فقط باید برای رسیدن به جوابش زیر سایه ی توکل قدم بزنیم و مهم شاید فقط این باشه دست از سماجت و تلاش بر نداریم هرچند گفته شده سماجت بیخود در مورد چیزی فقط خود فرد رو خسته میکنه. خدا جانم،خدا جانم خدا جانم منم همون بنده ای که خواسته هام شاید زیاد و پیچ در پیچ باشه و سر کلاف سر درگم، تو خدایی و ترتیب دهنده و منظم کننده و متدبر،تو بخشنده ای و بخشاینده. ببخشای گناهان مارو و ببخش به ما از لطفت ،از بزرگیت که گوشه ی چشم نظر تو به ما تمام هستی میشه و چیزی از تو کاسته نمیشه. خدای لبخند به لب وقت شنیدن دعاهام،خدای آروم در گوشم گفتن صبور باش صبور، دست های ضعیف و کوچک من در میان دست های با عظمت تو به اعتماد و اطمینانی که از راه قلبم به دستم به تو دارم نگاهم گره خورده به لطف و کرم بی حدته و یبار دیگه میگم هم قدرتی بده صلاحم رو درک کنم هم قدرتی که تلاشم رو کم نکنم هم مسیری که در اون چلچراغ راه تو باشی و تو باشی و تو باشی . آمین